مردانگی تا کجا…؟!
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.بادیه نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر...
View Articleنامه پیرزن
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که نشانی نا معلوم دارند رسیدگی می کرد. متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !!!با خودش فکر کرد که بهتر است نامه را باز کند و...
View Article60 سال زندگی مشترک
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر به این صورت زندگی مشترکی داشتند:آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند درباره همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند؛ مگر...
View Articleحس زیبا دیدن
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر...
View Articleزن بی وفا
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى...
View Articleپونصد تومن گوشت
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد. یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش......
View Articleخوش شانسی و بد شانسی
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .*ادامه داستان را در ادامه مطب بخوانید.*
View Articleناله
درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خودش خوابانیدی. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد. گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟*ادامه ی این داستان عرفانی را در ادامه مطلب...
View Articleعاشق واقعی
حضرت سلیمان(ع) از مسیری عبور میکردند. در مسیر گنجشک نری با گنجشک ماده صحبت میکرد و بهش ابراز علاقه میکرد!ميگفت: من اگه بخوام ميتونم تخت سليمان رو با منقارم بگيرم و داخل دريا بندازم!!!*ادامه داستان در...
View Articleآهنگر خدا شناس
آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!روزی دوستی به...
View Articleنگاه مثبت
نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کاليفرنيا، وارد ايالات متحده شده بودم،سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد...
View Articleلجبازی
دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته بود و دیگری الله...مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول...
View Articleاسباب کشی
سلام خدمت همه ی دوستان قدیمی و جدید!ان شاءالله از این به بعد با آدرس زیر در خدمت شما خواهیم بود.هر روز یک داستان...برای ورود به وبلاگ جدید اینجا کلیک کنید.
View Article